من چقد خوشبختم که به او دل دادم
بی هراس و تردید ، باورش می دارم
چه دلی داشت ز من ، نتوان باور کرد
گله هایی می کرد که توانم کم کرد
دوری چند روزه ، چقدر آزارش داد
که غریب و آشنا ، نام مجنونش داد
آن همه شادابی ، از وجودش دست شست
نا امیدی و درد ، روح او را آشفت
گفت که من چون آبم ، او وجودش تشنگی
حس و حال عشق او ، آخر آشفتگی
یعنی او تا این حد به دل من دل بست
که به روی هر کس راه عشقش را بست
حاصل این دوری ، باور قلبم بود
قلب پر دردی که ، در برش سخت آسود
نظرات شما عزیزان: